متن آهنگ بانوی باران از محمدرضا منصوری
رویای دور از دست من افسانه هور و پری
ماه شب یلدای من سنگ تمام دلبری
افسونگر پاییزیم بانوی باران و بهشت
تقدیر شب را چشم تو بر روزگار من نوشت
میدانی و میدانم این دوری دگر پایان ندارد
زخمی که بر جانم نشاندی را خدا مرحم گذارد
باران هوای دیدنت را تازه تر کرده
یک مرد زیر بار دلتنگی کم آورده
بعد از تو با این زندگی تنها مدارا میکنم
باران که می بارد تورا در سینه هاشا میکنم
پاییز تصویر منه تنهای بی تو مانده است
وقتی از عشقت شعله ای بر شاخه ام افتاده است
نظر خود را بنویسید